سلام من نگین نیستم ولی شما می دونید کیم من
ببخشید اومدم دارم ور می زنم
من نه اینجا رو هک کردم نه چیز دیگه ای
می خوام دو کلمه حرف بزنم
واسه همتون متاسفم
هم واسه تو که اومدی گفتی:
اگه خودکشی گناه نبود من خیلی وقت پیش این کار رو کرده بودم.
هم واسه تو که میگی:
برای تو آرزوی مرگ سخت میکنم...
چون مرگ از یاد میره....ولی سختیش همیشه به یاد میمونه...
به سرمه هیچی نمیگم میدونیم از روی بچه گیه !
نمی دونم با این نظرات میخواین بگین خسته این...عاشقین...خدا رو دوست دارید...نمی دونم...از عشق دیوونه این...یا چیز دیگه ای...مثلا اینو ببینین:
...ولی منم یه خواهش دارم اولا سلاممو به اون بالایی ها ( خدا ) برسون بعد بهش بگو [...] گفت : دلم می خواد خدا بودم از این عالم جدا بودم...
انگار تازه حرف زدن یاد گرفته...
اینجا نیاین نظر بدید مثلا به من فحش بدید...من سنم خیلی از شماها بیشتره...اگر هم فکر میکنید پویا ام که نیستم...اون این کارا رو نمی کنه
یکی اینجا میخواد خودشو قالب کنه...یکی میگه دوست ندارم نصیحت کنم...انگار من یه دونه باشم بگم نمی خوام میوه بدم
یکی میاد شعر میگه...یکی مثل پویا تظاهر به تهدید میکنه:
باشه خودکشی کن ولی من دیگه هیچ وقت نوشته های یه آدم روانی که هیچ چیز واسش همه نیست رو نمی خونم...آره...رفتم تو خواب خرگوشی...دوست ندارم با این کارات خودمو اذیت کنم...دوست ندارم بیام اینجا یا اینکه تو مسنجر ببینم که نوشتی فقط تا عید زنده ای...پس منم دیگه نمیام...نه تو مسنجر نه اینجا...تو داری با خودت بازی می کنی...می فهمی ؟
ای کاش می فهمیدی...
خلاصه اینکه واقعا واستون متاسفم که این حرف نگین هر چند واقعی یا ناواقعی براتون ارزش تمرین ادبیات رو داره...
یکی اینجا نوشته بود:
خودکشی آخرین راه نیست اولین راه برای آدمای ترسو هست
آره...کار ترسو هاست...نگین ترسیده...از خودش...از آدمای اطرافش که با حرفاش یادِ داستانای عاشقی، یادِ دوست دارم های کاذب میفتن...
می دونم...همتون بدتون میاد...از حقیقت خودتون...اگه نگین با من رودرواسی نداشت ممکن بود پاک کنه این پست رو
ولی...شما پُرش میکنید...میای اینجا می نویسی رفتی سلام برسون به خدا...یا خوکشی گناهه...
بعد شب وقتی لای پتوی گل گلی مامان دوزت از سایه ی خودت می ترسی احساس عارف بودن بهت دست میده...میگی ایول با این طرز فکر...خودت خورد شدی آخه...
خودکشی گناهه...تو آدم پاکیی؟ آره خدا بچه هارو می بخشه!
ولی نه این جوری کاذب...
من دیگه حرفی ندارم...یکم به خودمون بیایم...آدم بودن سخت نیست...انسان بودن سخته...
آخر چگونه گل، خس و خاشاک میشود
آخر چگونه این همه رویای نو نهال
نگشوده گل هنوز
ننشسته در بهار
می پژمرد به جان من و خاک میشود
در من چه وعده هاست
در من چه هِجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه میشود خدا حافظ