از همه معذرت می خوام....

من معذرت می خوام که نبودم نشد اپدیت کنم ......
حالا دوباره می خوام بنویسم و شما می خواین این چرتو پرتارو دوباره بخونین می دونم حال همه از این وبلاگ به هم خورده اول می خواستم اصلا دیگه اپدیت نکنم ولی نشد اصلا اعصابم به هم ریخته بود می دونم که هیچکس منتظر اپدیت من نبود ولی من منتظر تک تک شما ها بودم و مخصوصا چشم به راه و منتظر یه نفر ......
دلم براش یه ذره شده بود وقتی اومدم براش اف گذاشتم و جوابمو داد داشتم بال در میووردوم اون موقع نمی تونستم باهاش حرف بزنم بهش گفتم ساعت ۶:۳۰ بیا امیدوارم بیاد یعنی ثانیه شماری می کنم و ازش خواهش می کنم بیاد چون دلم براش یه ذره شده دارم میترکم ...


بازم موضوع همیشگی شروع شد موضوعی که درباارش مینویسم می دونم حوصله تک تکتون سر رفته ولی کسی که عاشق هیچی به جز یه چیز براش مهم نیست یه بار دیگم گفتم تنها جایی که میتوننم حرفامو توش بزنم اینجاست وگرنه این همه شرو ور و سر شماها خالی نمی کردم .....


اصلا حالم خوب نبود حوصله هیچ کسو نداشتم نمی دونستم کیم هیجا هم نمی رفتم بد ترین روزای عمرم بود تو این ۳ روز خیلی فکر کردم ولی به هیچ نتیجه ای نرسیدم میدونم میاد این وبلاگو می خونه به خودشم گفتم که سرما خورده بودم نتونستم بیام ولی وقتی اینچا رو بخونه میفهمه دروغ گفتم .....

۳ روز تموم تو اتاقم بودم هیچ کاری نمی کردم نه چیزی می خوردم نه کاره می کردم فقط به یه جا خیره میشدم و فکر میکردم اون ترسا اون انتظارا به سراغم میومدن یا اینکه با صدای اهنگای ملایم خوابم می برد به خیلی چیزا فکر کردم به این که کیم حتی دیگه خودمو نمی شناسم  به اینکه اون منو دوست داره با اینکه جواب این سوالمو می دونستم ولی بازم می پرسیدم  ( جواب : از من متنفره ) به تمام حرفامون فکر می کردم معنای هیچ کدومو نمی فهمیدم به اینکه چه جوری می تونم بهش بگم که واقعا دوسش دارم و واقعا عاشقشم این یه عشق واقعی هیچ جوری باور نمی کنه اینو می دونم تمام حرفاش درست مثل یه چاقو اسمشو رو قلبم می کند انگار حک شده هیچ جوری پاک نمی شه هیچ جوری ..... 

نمیدونم چی شد که اومدم بیرون ولی اینو می دونم که یه جور دل تنگی بود دلم براش تنگ شده بود می خواستم یه بار دیگه حرفایی که میزنه بشنوم دیگه طاقت نداشتم اگه صبر داشتم اینقد اونجا میموندم که بمیرم بشم یه استخون تا فقط یه جسد از توی اتاق بیاد بیرون خودمو سرزنش می کنم که چرا نشد چرا اون چیزی که می خواستم نشد من دلم می خواست بمیرم تو همون اتاق جایی که تمام دردو دلامو تحمل می کرد جایی که تمام اشکامو تمام حرفامو تمام فریادامو تحمل کرده بود می خواستم در کنار اون بمیرم اون تنها چیزی بود که از هدف من از چیزی که تو قلبم می گذشت خبر داشت ......

امیدوارم بار بعدی که این کارو می کنم حتما به آرزوم برسم ......
 


 

عشق یا عذاب؟

آخه این چه دردی که من باید بکشم به خدا اگر هر روز ادمو شکنجه بدهند از این عذاب بهتره من نمی فهمم چرا اینجوری میشه بهش می گم (دوست دارم) میگه (چه فاییده ای داره ) بهش می گم( تنها هدفم رسیدن به عشق تو ) می گه ( هدفهای بی ارزشو بذار کنار اگه به هدفت رسیدی انوقت چی دیگه هدفی نداری می مونی بی هدف ) دلم می خواد جیغ بکشم می خوام بمیرم اخه این چه زندگی بهش می گم( می خوام بمیرم می خوام با موجا همسفر بشم ) میگه ( نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه ) پس چی کار کنم اخه به خدا همین حرفاش برام مرگه منو می کشه.
رو تک تک حرفاش ساعتها فکر می کنم گریه می کنم ولی نتیجه ای نداره به خدا من دارم جون می دم این زندگی نیست نیست نیست .
فکر می کنید من کیم یه ادم منم یه ادمم ولی فقط عاشقم همین ....
خوب کسی که عشقی بی معنی داره یعنی کسی بهش معنی نمی ده چرا باید زندگی کنه اون یک طرف عشقه و همیشه همون یک طرف باقی می مونه پس تک تنها هم میمیره از بین میره و نابود میشه .
من دارم نابود میشم دلم می خواست ساعتها به یک جا خیره بشم و فکر کنم که چرا انقد اشغالم چرا خوب اون منو نمی خواد منو دوست نداره از من بدش میاد ولی من هنوز عاشقم و دلیلشو هم میدونم (چون این یه عشق واقعی نه علکی ) و من تا به دستش نیارم ول کن نیستم حتی اگه تو این راه جونمو بدم .
فقط خواهش می کنم منو از این جهنم بیرون بکشین دارم ذوب میشم حرفاش داره ذوبم میکنه نذارید من ذوب بشم چون اونوقت به هدفم نمی رسم ........

رنگ....

به من بگین چه رنگیه رنگ دلهای عاشق ؟ رنگ هوای عاشقا رنگ بهار معشوق ؟
به من بگین چه طعمیه طعم عشق یه عاشق ؟ طعم بوسه ای به معشوق طعم اهدا عشق به عاشق ؟

وقتی دلم میگیره به اون فکر می کنم به تمام حرفاش به تمام کاراش به گفته های نیمه تمومش به حرفایی که با طعم و رنگ تنفر میزنه .......

نمی خوام بهش فکرکنم ولی حتی یه لحظه تنهام نمی زاره دلم براش خیلی تنگ شده خیلی خیلی .....
وقتی گرمای حرفاش بهم می خوره انگار دوباره ون می گیرم حس می کنم کنارم دستای سردمو گرفته و گرمای دستش به دستام انتقال داره ....
حس می کنم هر لحظه باهامه پا به پای من میاد  با هم راه میریم حرف میزنیم نمی دونم این چه حسی ولی هر چی هست خیلی لذت بخشه  یه حس غریب یه حس عشق

اون عشق منو باور نداره می دونم ولی دلیلشو نمی دونم شاید چون هنوز بهش نشون ندادم ولی من که بهش گفتم پس چرا ؟

دیگه خودممم نمی شناسم نمی دونم کیم ولی به جاش یه چیزی رو فهمیدم که( برای چی زندم اصلا واسه چی زندگی می کنم ؟ ) جواب این سوالمو فهمیدم: برای اینکه عاشقم عاشق یه عشق و اون هدفمه می خوام بهش برسم اگه تنهام نذاره ....

                                                الان دارم یه شعر از ( فرشید امین ) گوش می دم : 
  
   قلبمو میشکافم برات دلت بخواد دلت نخواد   عشقمو می ریزم به پات دلت بخواد دلت نخواد 
   
      دلت بخواد دلت نخواد هر چی  دارم مال تو عمر و دل و جونم فدات دلت بخواد دلت نخواد   
 
    دلت بخواد دلت نخواد من واسه عشقت میمیرم میرم برات ستاررو از تو اسمون می گیرم ...