جریان...

پنج شنبه راه افتادیم رفتیم شمال بابام یه کاری داشت ما هم باهاش رفتیم .. رفتنی خیلی خوب بود ولی تو برگشت ... من با پسر خالم بودم مامانم با بابام ... جاده هم بد نبود از چالوس اومدیم ... نه شلوغ بود نه خلوت تقریبا ساعت ۱۲ شب بود ... بعضی ها بخاطر اینکه فردا شلوغ بود امشب بر می گشتن ... سر یه پیچ که پسر خالم داشت سبقت می گرفت یه ماشین فکر می کنم سمند بود از جلو اومد ما با  پژو ۲۰۶ بودیم ... هیچی دیگه پسر خالم وسط جاده زد رو ترمز من رفتم تو شیشه ... ماشینم که داقون بود تا همینجا فهمیدم که صبح جمعه تو بیمارستان بیدار شدم .. پسر خالم زیاد چیزیش نشده بود ولی شیشه ها شیکسته بود و رفته بود تو دستش ... که با یه پانسمان خوب شد !!!
من به سرم ضربه وارد شده بود ... اولش گفتن که مرده ... ولی بعد گفتن که نه بیهوشه ... بعد از چند ساعت  بهوش اومدم ... بابام و مامانم هم اومده بودن ... همش اصرار داشتن بریم تهران بیمارستان ... بعد دست من که شیکسته بود گچ گرفتن و من و بردن تهران ... امروز هم که رفتیم از سر من عکس گرفتن ... دکتره گفت چیزی نیست احتمالا چند تا شیشه خورده رفته تو سرش اما یه چیزایی گفت سر منم بستو اومدیم خونه ...


وقتی تو بیمارستان بودیم من تا صبح بیهوش بودم بیچاره پسر خالم فکر می می کرد تغصیر اونه ... ولی به نظر من اصلا مهم نبود ...
اولش منو رسوند بیمارستان زنگ زد به مامانم و بابام اومدن بیچاره ها نزدیک تهران بودن مجبور شدن بر گردن ...
وقتی رسیدن پسر خالم بهشون گفت به سرش ضربه وارد شده .. بعد بابام گفت خوب دیگه به سلامتی دخترمون خیلی عاقل بود عاقل ترم شد !!!  
دکتره اومد بیرون گفت متاسفانه ...
یه دفعه بیمارستان رفت رو هوا  !!! گفت بابا متاسفانه یا خوشبختانه چیزی پیش نیومده ... فقط دستش شکسته و سرش ضربه دیده که ما دستشو گچ گرفتیم ... و شما اصرار دارین که برا سرش به دکترای تهران مراجعه کنید ... هیچی دیگه مارو گذاشتن تو ماشین و من خوابم برد تا تهران یه حالی داد من هی بیدار می شدم خواب می دیدم یه تیکه می پروندم مامانم و بابام و پسر خالم سه تایی می گفتن خفه شو دوباره می خوابیدم !!  اخه پا می شدم می گفتم چی می شد من میمردم ؟؟؟ بعد سه تایی ...!!

 خب دیگه فکر کنم گفتن چی شده ... فعلا که دستم داره از جا در میاد !!! من از ساعت ۶ که از دکتر اومدم دارم می نویسم تا الان خیلی کند می نویسم ... من باید نشسته بخوابم !!! بخاطر دستم ...  ولی خوب حال میده ۱ هفته گواهی دارم .. درس هوتوتو ...  نه بابا شوخی کردم گواهی دارم ولی خیلی دلم برا بچه هامون تنگ شده شاید فردا یا پس فردا برم مدرسه !!‌
خوب دیگه خیلی خسته شدید ... من هنوز به همه اونایی که لطف کردن اومدن سر زدن سر نزدم ولی حتما این کارو می کنم ...
نظرات 10 + ارسال نظر
پیر هرات شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 08:22 ب.ظ http://pire-harat.blogsky.com

دوست عزیز ادامه بده!
یه سری هم به کلبه درویشی ما بزن!

الا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی
به پیری مرا خوار بگذاشتی
بجای عنام عصا داد سال
پراکنده شد مال و برگشت حال
دو گوش و دو پای من آهو گرفت
تهی دستی و سال نیرو گرفت

**راستی چند سالته؟

با تشکر
پیر هرات


آقا سامی(علی جون) شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 08:30 ب.ظ http://aghasami.persianblog.com

الهی بمیرم............ غم دنیا رفت تو دلم

پویا شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 10:30 ب.ظ http://rakhsh.tk

امروز نه آغاز و نه انجام جهان است
ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است
تو رهرو دیرینه سر منزل عشقی
بنگر که زخون تو به هر گام نشان است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام نگین...هنوز باورم نمیشه...حالا خوبه درد نکشیدی و بیهوش بودی و نفهمیدی...باورش سخته...چرا میخواستی بمیری؟
واقعا خفه شو دیگه !!!!!!!!!!!!!! (شوخ!)
یه کسی هست که میخوادت...دووست داره...چرا هم اونو اذیت می کنی هم ما رو !!!!!!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
اگر کسی مرا خواست
بگویید رفته باران ها را
تماشا کند
و اگر اصرار کرد
بگویید برای دیدن طوفان ها
رفته است
و اگر باز هم سماجت کرد
بگویید رفته است
تا عاشق باز گردد...

Mamal شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 10:48 ب.ظ http://www.mamalkhan.persianblog.com

سلام عزیز. خیلی ممنون که بازم پیشم اومدی و برام چراغ آوردی. بره دستت خیلی متاسفم ایشالا که زودتر خوب بشه سرت هم همینطور. بازم دمت گرم که با این حال و روز ممل رو فراموش نکردی. حالا دست راستت داغون شده یا چپ؟ فرقی هم نمیکنه مهم اینه که رفیق با معرفت ممل زودتر حالش خوب بشه. ایشالا.حالا از وقتی که بری مدرسه چند روز بعدش گچ دستت به دفتر یادداشت تبدیل میشه. تا کامنتم مثه همیشه به طومار تبدیل نشده خداحافظی می کنم. مواظب خودت باش عزیز. موفق باشی و خندوون.

محسن یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 02:07 ب.ظ http://ostadrabi.blogsky.com

خیلی درنانک بود البته زیاد ناراحت نشدم چون خو دم هم قبلا تجربه کرده بودم!!!!!!!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 07:57 ب.ظ

امیدوارم هر چه زودتر خوب شینو سرحالتر از همیشه باشین.با بهترین ارزوها 4u

سهند یکشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 08:48 ب.ظ http://sHd.blogsky.com

:O!!!!!!

فرزان دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 12:55 ق.ظ http://karagah.persianblog.com

...وای ...آخه....طفلکی...خیلی خدا رحم کرد...خیلی.
ولی بازم خدا رو شکر که سالمی و می تونی بنویسی...چقدر قشنگ نوشته بودی...جاده چالوس همیشه خطرات خودش رو داره من که یه خاطره بد ازش دارم که تا آخر عمر فراموشش نمی کنم...آرزو میکنم هر چه زود تر خوب بشی...فدای تو .فرزان

مح۳ن دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 05:25 ق.ظ http://mohsen66.persianblog.com

سلام...دلم آتیش گرفت...خیلی غم داشت...ممنون...به من هم سر بزن

سرمه دوشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1382 ساعت 05:51 ق.ظ http://avayeatash.blogsky.com

آخی عزیزم!!:X منم تا حالا ۳ بار دستم شکسته!!همش هم تقصیر خودم بود..خیلی جالب بود!اولین بار برادرم هی اذیتم می کرد می گفت وقتی گچ دستتو باز می کنن دستت کج شده و لاغرتر از اون یکیه و دیگه درست نمی شه منم همش گریه ام می گرفتD: ایشالا که زود خوب می شی!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد