خود کشی


من پارسال عاشق یه پسر بودم اون اسمش کامبیز بود من می خواستم به خواطر اون خود کشی کنم

یه شب تمام قرصایه خو نمونو ریختم تو شیشه و صبح که بیدار شدم میخواستم اونا رو بخو رم ولی مامانم

نذاشت بعد کامبیزو صدا کرد خونه ما و بهش گفت دست از سر نگین بر دار و اون گفت من ولش کردم اون

گیر داده و من ۳ روز خودمو تو اتاق حبص کردم بعدشم مامانم گفت دیگه اسم این پسررو جلوی من نیار

خلاصه اینم قصه عشق وعاشقی ما .....

قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید..

من دوباره می نویسم.....


نمیدونم چی بنویسم پس میرم

بای بای

سلام این اولین نوشته است...


من خیلی خوشحالم که الان دارم با دوستم مینویسم ......
میدونی من فکر می کنم من و تو میتونیم دوستای خوبی باشیم ....

من نتونستم اون صو رتارو پیدا کنم که نوشتم خوشگل شه ولی اشکال نداره .....

یلنا عزیزم من خیلی وقت بود که دنبال دوستی مثل تو میگشتم و هالا پیداش کردم .....

امید وارم ما همیشه با هم بمونیم .....

دوست تو المیرا...