ای کاش

ای کاش نمی شناختمت.. ای کاش اسمت به کوشم نمی رسید.... ای کاش برای من نبودی...
ای کاش هیچ گاه چشانت را با چشمانم به هم نمی دوختم که حالا شکافتنش برایم این قدر مشگل باشه .... ای کاش دستانت را مانند یک قفل به دستانم نمی بستم که حالا باز کردنش برایم این قدر مشگل باشه....ای کاش لبانت را مانند یک شبنم بر روی لبانم نمی گنجادم که حالا برداشتنش برایم این قدر مشگل باشه....ای کاش هیچ گاه خانه ی کوچک عشقت را در قلبم جایی نمی دادم که حالا خراب کردنش برایم این قدر مشگل باشه ... ای کاش و ای کاش ...........

پاییز

پاییز  را بیشتر از هر فصلی دوست دارم .... فصل شاعرانه ای آدم همیشه آسمونو با دلش همساز می بینه ... هر وقت دلش خواست به آسمون نگاه می کنه و برای عشقش گریه می کنه...... بیشتر عشقا از تابستون سر چشمه می گیرن چون تو تابستو آدم باید یه جوری ،با یه کسی وقتشو بگذرونه ..... و تو پاییز هم اوج می رسه چون وقتی آدم به آسمون نگاه می کنه که داره می باره ، به برگای روی زمین نگاه می کنه دلش می گیره .. دوست داره به یه چیزی فکر کنه و گریه کنه ..آدما بیشتر در این مواقه به عشقشون فکر می کنه ..... به اولین عشقشون، به عشق شکست خوردشون و.... فکر می کنند و دریاچه ی غصه هاش رو بخار کنه و از چشمانش باران بباره