بابا مرام !!!

سلام ... مرسی پویا از توضیحاتت ... خیلی ممنون .. نمی دونم چی باید گفت !!‌ .. خوشم میاد حسابی حالش گرفته شد .. ارام من تو رو هنوز نبخشیدم ... هنوزم حسابی از دستت عصبانیم .. اینم معذرت خواهی ارامه ...


سلام .. پویا جون و نگین عزیزم .. واقعا معذرت می خوام بابا شما یه جوری ( ...) که ادم بمیره هم نمی تونه ( .... ) کنه!!
من فقط می خواستم یه شوخی کنم .. و وقتی دیروز به نگین زنگ زدم و گفتم هر چی فش جد اباد بود داد بعد هم گوشی رو قط کرد ... حالا ما هم افتادیم تو دور منت کشی !! تا باخره راضی شد .. من به ادیت پی ام میدم یا اف می زارم حالا شاید این نگین راضی شد !!! خیلی از دستم عصبانیه ... اخه بابا من بد جوری هم سوتی دادم .. قرص با قورص !!! چه باهال !!! خلاصه که پویا جون معذرت می خوام ... فعلا

ایول خوشم میاد پویا بازم ضایعش کرده .. ایول دمت گرم !!!
پویا:
فش نه فحش!
قط نه قطع!
باخره نه بالاخره!
ادیت نه آی دیت!
باهال؟! تو که دیگه تهشی! باحال!

خوب اقا پویا که دم از مرد و مردونگی می زنی .. اقایی که دم از معرفت می زنی .. خودت از همه بی معرفت تری !!! نه ولی خدایی حیف نیست تو که اینقدر خشگل می نویسی !! همین جوری بشینی منو نگاه کنی .. تو وبلاگ خودت که دیگه نمی نویسی .. سایتتم که الان ۲ سال قراره راه بیوفته !! ما رو هم که قابل نمی دونی انجا بنویسی .. یادمه ما یه وبلاگ دو نفره داشتیم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یادداشتهای نگین و پویا  .. اقای با معرفت بعد از درست شدن بلاگ سکای اون بد بختو من رفتم از خرابی درش اوردم تو که حتی یه سرم بهش نزدی !! باز معرفت من تازه ۲ بارم توش اپدیت کردم .. وای اقای با مرام .. اقای با معرفت !!!!!!!!!
نمی خواد بری توش اپدیت کنی .. فقط می خواستم از این نوشته های زیبات استفاده کنن !! ولی خدایی خیلی قشنگ می نویسه .. خیلی .. !! همتون قشنگ می نویسین .. خیلی خیلی خشگل می نویسین ادم لذت می بره از خوندنش ..
خوب دیگه زیادی حرف زدم .. بریم سراغه ...............



با عشق ولی بدون عشق ( قسمت پنجم )

                  
دختر .. عصبانی شد .. خیلی زود اونجارو ترک کرد .. پسر دنبالش رفت ولی فایده نداشت .. روزها می گذشت و هیچ خبری از دختر نبود .. پسر تو این چند روز اندازه چند سال عمرش پیر شده بود .. صورتی افتاده .. افسورده .. تقریبا بعد از ۸ ماه یه شب دختر اومد کنار دریا نامه ای گذاشت و رفت .. روز بعد پسر نامه رو دید و دریا همه چیزو براش تعریف کرد .. پسر از دریا پرسید اون کجا رفت .. دریا جوابی نداد .. نامه رو باز کرد و شروع به خوندن کرد :
" سلام .. این یه عشق بود خودت بهم گفتی این عشقه .. اما این جنون بود نه عشق .. باورم نمی شه بعد این این همه سال اینجوری از هم خدافظی کنیم .. تو منو فقط برای ازدواج می خواستی .. عشقت برات ارزشی نداشت .. نمی تونی بفهمی روزی که با یه نگاه عاشق هم دیگه شدیم چه حالی داشتم .. ولی حالا .. عزیزم میرم تا تو بتونی کسی که لایق این کارات هستو پیدا کنی .. میرم تا بتونی زود تر ازدواج کنی .. کاش از اول بهم می گفتی چی تو سرته .. ای کاش .. ای کاش و هزاران افسوس .. میرم و فقط یاد ما در قلب و دلامون می مونه .. یاد اون دریا که ثانیه هام با اون بود .. قلبی که به یادگاری روی ماسه ها کشیدیم یادته .. دریا نذاشت خراب بشه ولی من دیشب اونو پاک کردم .. تا برای همیشه از یاد همدیگه بریم .. نمی دونم کجا میرم .. شاید به یه جای دور شاید به رویا ها و شاید .....
خدافظ تنها عشق .............. "
پسر شروع کرد به گریه کردن .. اخه چرا اخر زندگی من باید اینجوری بشه .. همون جا به دریا قول داد که تا اون ور دنیا هم که شده دنبالش بره .. تا پیداش کنه ول نمی کنه .. اون قول داده و نمی تونه سالها عشقو بریزه دور .. نامه ای نوشت و به دریا سپرد ... و رفت ..
سالها می گذشت و هنوز این دو عاشق بهم نرسیده بودند .. هر دو به دنبال هم  بودند .. تو یه شب پاییزی .. وقتی دونه دونه برگها روی زمین می ریخت .. پسر دیگه نمی تونست ٬ تحمل نداشت از خدا خواست که اون عشق دوباره بر گرده .. ساعتها می گذشت و پسر هنوز مشغول دعا بود .. دختر اومد و از دیدن پسر دیگه تحملش تموم شد .. سعی کرد خودشو کنترل کنه ولی نمی شد .. به درختی تکیه داد و شروع به گریه کرد .. پسر صدای گریه رو شنید .. صدا اشنا بود .. دوباره این دو ماله هم بودن .. درست توی همون پارکی که روزی روی صندلی اون پارک به هم قولی داده بودند بهم گفتن که همدیگرو دوست دارن .. دستانی پر از عشق .. دوباره همدیگرو گرفتند .. اغوشی که از همیشه بازتر و گرمتر بود ..
(ادامه دارد )

نظرات 9 + ارسال نظر
سپهر پنج‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:51 ب.ظ http://sepehrlp.blogsky.com/

آره خوب..شاید..ممکنه!!!...اره خوب...

Mamal جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:33 ق.ظ http://www.mamalkhaan.persianblog.com

سلام... نگین جونم بازم خشگل نوشتی فقط یه کم سورئال بود... منتظر ادامش هستم... موفق باشی و خندوون.

سرمه جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:24 ق.ظ

اِ این هنوز هم ادامه داره؟؟

پویا جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:09 ق.ظ http://rakhsh.tk

سلام...آقا من ضایع شدم ! آقا اینجا کسی سوت بلبلی بلده بیاد با من کار کنه سوت بزنم !من فکر می کردم اونجا تعطیل شد...حالا ببخشید اونجا نظر دادم...تا دو سه روز دیگه من یه قالب واسش میسازم...اگه خواستی یدونه هم واسه تو...سایت رو که من هرچی زور زدم دیدم از (ام تی) سر در نمی ارم...فکر کنم بیخیالش شم ! معلوم نیست...این داستان خیلی قشنگه و قشنگ بود...گریه دار و عاشقونه...(سسسسوووووووووووووووووووووووووتتتت)

[ بدون نام ] جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 10:15 ق.ظ

این قسمت میتونست بهتر از این باشه!!! بینیم ادامش چی میشه. با بهترینها 4u .

سهیل جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:56 ب.ظ http://loveyou.blogsky.com

سلام بابا دمت گرم عجب دلو جرعتی داری بدون گواهی نامه می شینی پشت ماشین .. یه قرار بذار کورس بندازیم :)
این نوشتت هم مثل همه نوشته هات عالی بود ...تا بعد بای ..سهیل

نوشته های ممنوع (نیما) جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:03 ب.ظ http://nimatext.blogsky.com

این خیلی ساده تر بود.و خیلی بهتر.منتظر ادامش هستم...

سرمه شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 04:15 ق.ظ http://avayeatash.persianblog.com

من نفر ۵۵۵۵م هستم!D: پس زود بیا بقیه داستانو بگو

سـیــــــــــــاوش شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 05:02 ق.ظ http://sogand-ke.blogsky.com

سلام دوست خوبم.....به نظر من با تمام بدیها بعضی وقتها باید گذشت کرد هر چند هم ادم پرو باشه ولی گذشت ادم بد تر از ۱۰۰ تا حرف زشته واسش...و معنیش اینه که............به هر حال این فقط نظر شخصی من بود....سبز باشید و بارانی..اپدیت کردم....منتظر حضور شما مهربان در انتظار نشته ام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد