من روی یه نیمکت تنهام

منو گذاشتو رفت اینقد گریه کردم که نفهمیدم کی صبح شد من تنها فقط با یه یادگاری روی نیمکت تنهایی نشسته بودم

احساس کردم انقد گریه کردم که تمام غم هام  تموم شده دیگه نه اشکی بود نه کسی
که به اشکام نگاه کنه که باهام حرف بزنه

همه چی رفت و حالا  من با یه کولبار غم  روی نیمکت نشستم

همه چی تموم شد
نظرات 2 + ارسال نظر
مسعود چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:04 ب.ظ http://3tadoost.blogsky.com

این ممکنه خودش یه شروع تازه باشه !!

در مورد نامه ی قبلیت هم بگم که : فکر نکنم هیچ کدوم از بچه های بلاگ اسکای هم دیگه را تنها بزارن (:

قرار فردا را بیا . حتما دوستای خوبی پیدا میکنی :
http://1st-gharar.blogsky.com

موفق باشی ...

ققنوس چهارشنبه 30 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:31 ب.ظ

:(

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد