i can see you

نمی دونم چی کار کنم دیگه خودمم نمی شناسم اخه من باید چی کار کنم دارم دیوونه می شم هر چی که انتظارشو نداشتم شد
تمام حرفایی که تحمل شنیدنشو نداشتم شنیدم تمام اون حرفایی که از شنیدنش می ترسیدم ....

به من گفت دروغگو بهم گفت تو عشقت واقعی نیست بهم گفت تو برای سرگرمی این کارو می کنی بهم گفت من برات یه بازیچم بهم گفت من برا تو اولیش نیستم اخریشم نخواهم بود بهم گفت تو بیکاری چون سرت شلوغ باشه اومدی مردمو به بازی گرفتی ...

چرا این فکرارو می کنه مگه اخه ادم چند بار عاشق می شه یا اصلا چند بار دوست داره  مگه من چی کار کردم ....

دیگه تحملش سخته دیگه نمی تونم تحمل کنم هر کاری کردم تا دیگه راجع به مرگ حرف نزنم ولی به قول خودش ۱...۲...۳....۴....۵.....خلاص 

این حرفا شنیدنش سخته اونم برای کسی که تحمل نداره نمی دونم چرا این فکرارو می کنه ولی راست می گه اصلا من عشقم واقعی نیست اصلا من اونو بازی گرفتم با احساسش بازی کردم باشه هر چی می خواد بگه بگه دیگه مهم نیست دیگه هیچی مهم نیست چون دیگه خودم نیستم و حالا نمی تونم برای خودم تصمیم بگیرم ....

ولی اینو می گم که اگه اون احساس داشت که من باهاش بازی کنم هیچ وقت این حرفارو نمی زد حالا هم تصمیم با خودش اصلا ولم  کنه بره منو با این همه درد ول کنه بره اینقد فکرشو می کنم تا بلاخره اخرش به مرگ ختم می شه .....

ممنون...

سلام واقعا ممنونم من عاشق این قالبم به نظر خودم خیلی خوشگل شده از صمیم قلب از سازنده این قالب متشکرم امیدوارم بتونم جبران کنم

من دوباره شروع به نوشتن می کنم البته با کمک تک تک شماها منتظر نظرات زیبای شما هم هستم .....

بار دیگه از سازنده این قالب کمال تشکر و دارم واقعا ازش ممنونم دقیقا همونه که می خواستم

ممنون
همتونو دوست دارم

باشگاه منتظرم ...

نمی دونم چمه همه بهم می گن دیوونه شدی از تو بعید بود اینجوری بگی واقعا هم بعید بود !!!
قرار شده دیگه از مرگ حرف نزنم و اینکارو هم می کنم ازش حرف نمی زنم ....

 دلم می خواد درباره عشقم حرف بزنم ولی حیف که نمی تونم احساسمو بازگو کنم نمی دونم چرا ولی انگار حرفای دلمو نمی تونم بگم یا بنویسم .....

امروز بد جوری قاطی بودم همه بچه هامون بهم می گفتن خول شدی قرار گذاشتن ساعت ۶ بریم باشگاه انقلاب من گفتم نمی یام ولی انقد گفتن نمی ریم که چاره ای جز قبول کردن نداشتم فردا هم که تعطیله فکر کنم امشب تا ساعت ۲ .۳  با بچه ها هستم نمی زارن برگردم مخصوصا اینکه فردا هم تعطیله وای وای وای اصلا حوصله ندارم فقط دعا می کنم با هاشون دعوام نشه ...

گفتیم اول بریم زمین تنیس همشون می خوان باهام مسابقه بدن اخه چند وقت پیش شرت بسته بودن من با این اعصاب خورد از همشون می بازم با اینکه هیچ کس تا حالا تو تنیس از من نبرده ......
بعدشم می خواییم بریم بیلیارد اصلا حوصله بیلیاردو ندارم به من چه خودشون این یکی رو بازی کنن چون دیگه اگه بگن تو بیا می زنم لت پارشون می کنم !!!!

خب دیگه الانم که دارن مخ منو یکی یکی می خورن زنگ می زنن می گن میایا اصلا میایم دونبالت حالا قراره یه ایل ۸ نفره ساعت ۵ دم خونه ما راه بیوفته حالا تک تک نمی یان همه باهم !!!!
عجب گیری کردمااااااااااااااااااا