من پارسال عاشق یه پسر بودم اون اسمش کامبیز بود من می خواستم به خواطر اون خود کشی کنم
یه شب تمام قرصایه خو نمونو ریختم تو شیشه و صبح که بیدار شدم میخواستم اونا رو بخو رم ولی مامانم
نذاشت بعد کامبیزو صدا کرد خونه ما و بهش گفت دست از سر نگین بر دار و اون گفت من ولش کردم اون
گیر داده و من ۳ روز خودمو تو اتاق حبص کردم بعدشم مامانم گفت دیگه اسم این پسررو جلوی من نیار
خلاصه اینم قصه عشق وعاشقی ما .....
قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید..